برگردان از الاهه بقراط
به پدرم ايراد میگرفتند که بودجهی زيادی را خرج تسليحات میکند. ولی چرا؟ پاسخ اين چرا را بعدها صدام حسين با حمله خود به ايران داد! اگر تهديد عراق وجود نمیداشت، ما نيز به يک ارتش آنچنان قوی نيازی نمیداشتيم. پدرم مطلقا رنج مردم را نمیخواست. میگفت، اگر مردم میخواهند راه ديگری بروند، بايد راه را برایشان باز کرد. به همين دليل نيز کشور را ترک گفت. برای هر پسری دشوار است با انتقاداتی که به پدرش وارد میشود، کنار بيايد. و اگر پدر شما، شاه ايران باشد، چه بسيار دشوارتر.
مجله آلمانی اشپيگل اين شماره گاهنامه تاريخ خود را زير عنوان «از ابرقدرت دوران باستان تا حکومت مذهبی ملايان» در بيش از صد صفحه به ايران اختصاص داده است. در اين شماره که امروز ۳۰ مارس ۲۰۱۰ به بازار آمد، از اسطوره زرتشت تا دوران ملايان و دشمنی آنان با مدرنيته سخن میرود. بدون آنکه، بنا به تجربه، نسبت به همه اطلاعاتی که از سوی تهيهکنندگان اين مجموعه داده میشود، باور بدون پرسش وجود داشته باشد، برخی از مطالب آن که میتواند برای خوانندگان ايرانی جالب و روشنگر باشد، به تدريج ترجمه و در اختيار علاقمندان قرار خواهد گرفت. نخستين مطلب، گفتگوی نويسندگان اشپيگل با رضا پهلوی است که در پاريس صورت گرفته است.
گفتنی است، علاوه بر نکاتی که به عنوان شباهتهای رژيم کنونی و رژيم پيشين در اين گفتگو از سوی پرسشکنندگان مرتب تکرار میشود، اساسا توجه به رضا پهلوی و برداشتن موانع از سر راه حضور سياسی وی در آلمان و نشستها و کنفرانسهای مطبوعاتی ايشان در اين کشور، به ويژه در چند ماه اخير، به همان دورانی شباهت دارد که مطبوعات غربی، از جمله اشپيگل که زمانی به «انجيل» آلمانیها مشهور بود، در سال ۷۸ و ۷۹ ميلادی قلم خود را به سوی ديگری چرخاندند! و کيست که نداند در جوامع باز، نقش رسانهها را در سياست نبايد دست کم گرفت! متن کامل اين گفتگوی را میخوانيد:
شاهزاده سيروس رضا پهلوی درباره سياستهای پدرش، ايران به عنوان بازيچه قدرتهای بيگانه و شورش مردم عليه رهبران اسلامی در تهران سخن میگويد.
اشپيگل: اعليحضرت، والاحضرت، عالیجناب... شاهزاده سيروس رضا پهلوی را که قرار بود به جانشينی پدر بر تخت طاووس تکيه زند، چگونه بايد خطاب کنيم؟
رضا پهلوی: اين موضوع برای من اهميتی ندارد. عناوين فرقی برای من نمیکنند. مهم، انديشه و مضمونی است که برای آينده سرزمينام مطرح میکنم...
س:... سرزمينی که شما در سال ۱۹۷۸ ترک گفتيد.
ج: من تقريبا هجده ساله بودم که به آمريکا رفتم تا در تگزاس آموزش خلبانی ببينم. آن موقع فکر میکردم پس از يک سال برخواهم گشت.
س: وقتی پدر و مادرتان در سال ۱۹۷۹ جلای وطن کردند شما چه احساسی داشتيد؟
ج: میدانم که دلمشغولی پدر و مادرم در آن زمان رويدادهای روزانه ايران بود. فکر میکنم حتی اپوزيسيون نيز نمیتوانست پيشبينی کند چه روی خواهد داد. در آن جنون انقلابی، پدرم کشور را داوطلبانه ترک کرد. او معتقد بود اين کار به سود کشور است. امروز، در يک فاصله سی ساله، بسياری از مسائل طور ديگری ديده میشود. همه چيز درست برعکس آنچه شد که مردم به خود وعده داده بودند. امروز نسل جوان در خيابانهای ايران دمکراسی و جدايی دين و دولت را فرياد میزند. اين خواست پيامد آن فساد و استبدادی است که با رژيم کنونی پيوند خورده است.
س: پدر شما نيز که از سال ۱۹۴۱ تا ۱۹۷۹ بر ايران حکومت میکرد، میبايست ايرادات مشابهی را میشنيد.
ج: در اوايل دهه بيست، هنگامی که پدربزرگ من به صحنه سياسی وارد شد، ايران يک کشور به شدت عقبافتاده بود. عملا هيچ نهادی جهت پيش راندن مملکت وجود نداشت. برای اين که بتوان کشور را مدرنيزه کرد و به جلو راند، بايستی تمامی وجوه زندگی بهبود میيافت. مهمترين موضوع اين بود که در يک جامعه سنتی زير سلطه مردان، حقوق زنان را تقويت نمود و بر کيفيت برابری آنها با مردان و همچنين توانايی شغلی آنها افزود. اين همه به تمامی مخالف موقعيتی است که امروز زنان ايران در رابطه با حکومت قرار دارند. بالا بردن سطح زندگی، آموزش، بهداشت، ثبات و امنيت مسائلی بودند که برای اکثريت مردم در درجه اول اهميت قرار داشتند و پدر من تحقق اين همه را وظيفه خود قرار داد.
س: ولی موفقيتی حاصل نشد.
ج: اين قضاوت خيلی شديد است. ولی میتوان گفت که شايد او خيلی سريع میخواست يک جامعه ارباب و رعيتی را به يک کشور صنعتی تبديل کند. از سوی ديگر، روشنفکران میخواستند در تصميمگيریها مشارکت داشته باشند که البته موفقيتی نداشتند. من شخصا معتقدم روند ليبراليزه کردن کشور به اندازه کافی سرعت نگرفت. بعلاوه، نيروهايی در کار بودند که الزاما منافع ملی را در نظر نداشتند. عناصری که با منافع خارجی پيوند تنگاتنگ داشتند.
س: منظورتان آمريکايیها هستند يا شورویها؟
ج: منظورم نيروهای مارکسيستی هستند که زير تأثير اتحاد شوروی قرار داشتند. ما در جنگ سرد بسر میبرديم. ايران در مرز بين غرب و شرق و زير فشار منافع متناقض آنها قرار داشت. هر دو طرف میخواستند در کشور نفوذ کنند. روشنفکران از اين موقعيت تحليلهای بسيار سطحی داشتند.
س: آيا اگر در ايران آزادی عقيده وجود میداشت، ممکن بود انقلاب اسلامی روی ندهد؟
ج: عوامل متعددی میتوانستند از انقلاب جلوگيری کنند. جامعه ما بر پيامدهای يک انقلاب مذهبی آگاه نبود. وقتی خمينی پای خود را بر خاک ايران گذاشت، ايران برايش مهم نبود. برای او مسئله بر سر تصور وی از يک اسلام انقلابی بود. همين اسلام انقلابی بود که خمينی قصد داست به سراسر جهان صادر کند.
س: فکر میکنيد روند امور کشور در زمان حکومت پدر شما، از چه زمانی به يک مسير اشتباه افتاد؟
ج: اواخر سالهای شصت و اوايل دهه هفتاد. در اين دوره انتظارات بيش از پيش بالا میرفت. يک نسل جيد وارد جامعه شده بود و اين خود حاصل بهبود شرايط آموزش بود. جوانان اين نسل از نظر مباحث روشنفکری بيش از نسل پيش مجهز بودند. هر چه بيشتر امکان دستيابی مردم به آموزش افزايش میيافت، به همان اندازه بيشتر خواهان آزادی میشدند. و از آنجا که اين خواستها به جايی نمیرسيد، به دلسردی جامعه میانجاميد و در بطن آن ناآرامیها را میانباشت. فشار تعيينکننده اما از خارج میآمد.
س: يعنی ايران بازيچه دست قدرتهای بيگانه بود؟
ج: از نظر تاريخی ايران همواره يک طعمه فريبنده بود. و هنوز هم هست. فقط به اين نگاه کنيد که روسيه و چين و هم چنين آمريکا و اروپا چگونه به اين منطقه چشم دوختهاند. پشت همه اينها تفکرات استراتژيک نهفته است. ممکن است شکل حکومتها تغيير کرده باشد، ولی توقعات آنها از ايران همان است که قبلا بود. ايران همواره کشوری خواهد بود که نگاههای طمعکار را به خود جلب میکند. ولی از همه اين تجربيات چه میتوان آموخت؟ چگونه میتوان ثبات را در کشور برقرار کرد؟ چگونه میتوان سهم مردم را در تصميمگيریهای سياسی به بهترين شکل تضمين کرد؟ به نظر من، تنها از طريق دمکراسی و آزادی. رهبری نظام کنونی تنها از بالا به پايين است. طبقه متوسط که میخواهد در سرنوشت کشور نقش داشته باشد، قلع و قمع میشود.
س: دقيقا همين ايراد را به پدر شما نيز میگرفتند.
ج: راست اين است که اهداف وی به درستی منتقل نشدند. مثلا به او ايراد میگرفتند که بودجه زيادی را خرج تسليحات میکند. ولی چرا؟ پاسخ اين چرا را بعدها صدام حسين با حمله خود به ايران داد! اگر تهديد عراق وجود نمیداشت، ما نيز به يک ارتش آنچنان قوی نيازی نمیداشتيم.
س: میگويند پدر شما جدا از مردم بود و بيشتر وقت خود را در سن موريتس میگذراند تا در استانهای ايران. جشنهای نمايشی تخت جمشيد در سال ۱۹۷۱ منتقدان را بر آن داشت که ايراد بگيرند: پدر شما درست است که پادشاه ايران است ولی تماما غربزده است.
ج: فکر میکنم پدر من مشکلات مملکت خود را خوب میشناخت. و من اصلا اين جنجالی را که در غرب بر سر اين راه افتاد که ايران چطور تاريخ خود را جشن میگيرد، نمیفهمم. تنها بيست درصد از بودجه مربوطه خرج آن جشن شد. بخش اعظم آن بودجه صرف ساختن خيابان، بيمارستان و دو هزار و پانصد مدرسه شد. جشنهای تخت جمشيد موقعيت خوبی را به دست داد که بتوان ايران را در نقشه جهان نماياند. آن جشنها نوعی گفتگوی بين فرهنگها بود. طی آن جشن بود که برای نخستين بار رهبران همه مذاهب جهان در يک کنفرانس گرد هم آمدند.
س: ولی پدر شما تحمل اپوزيسيون مذهبی داخل خود کشور را نداشت.
ج: اگر اپوزيسيون آن دوران اينقدر گچسر نمیبود که با هر اقدامی مخالفت کند، و اگر حکومت آمادگی گفتگو میداشت، شايد همه چيز به شکل ديگری پيش میرفت. ولی روحانيت شيعه بر ضد نقش نوين زنان مقاومت میکرد. روشن است که وقتی شما چنان درجه رشد و پيشرفت مانند آن دوران ايران داشته باشيد، با چالشهای بزرگی روبرو میشويد. در زمان حکومت پدربزرگ من هشتاد درصد جمعيت بیسواد بود. از سوی ديگر برای جمعيت روستايی بسيار دشوار بود که خود را با ريتم جديد جامعه هماهنگ کند. از آن سو، روشنفکران بيش از پيش خواهان مشارکت بودند. شکاف عميقی بين لايههای دهقانی و بورژوازی شهری وجود داشت.
س: و نفت اين شکاف بين دارا و ندار را بيشتر میکرد.
ج: خير، سطح زندگی به دليل نفت در همه جا بالا رفت. تنها نخبگان جامعه نبودند که به رفاه دست يافتند. حکومت يک برنامه آموزشی در پيش گرفت تا اين شکاف را پر کند. سپاهيان آموزش به سراسر کشور فرستاده شدند، و آموزش سراسری رايگان بود حتی در دانشگاهها.
س: ولی شما نمیتوانيد انکار کنيد که يک لايه کوچک خيلی خيلی ثروتمند شد و فساد سراسر کشور را فرا گرفت.
ج: اين در طبيعت تمامی جوامعی نهفته است که از چنين رشدی برخودار میشوند. شايد آن زمان در ايران نيز يک مشت کسانی بودند که ثروت انباشتند. ولی به امروز نگاه کنيد که چه همه به عنوان بخشی از نظام به انباشتن جيب خود مشغولند. ولی چگونه میتوان مانع فساد شد؟ تنها از طريق استقرار دولت حقوقی و ليبراليزه کردن کشور.
س: در رژيم کنونی نيز روابطی حاکم است که زمانی به همين دليل به حکومت پدر شما ايراد میگرفتند، مانند شکنجه، اعدام و جاسوسی مردم. آيا پدر شما اين چيزها را مقرر کرده بود و يا دست کم اجازه داده بود؟ و يا اينکه ساواک خودش دولتی در دولت بود؟
ج: هر کسی اين را قبول دارد که يک حکومت به نهادی برای حفظ امنيت ملت نياز دارد. ولی آيا سوء استفاده از قدرت ممکن است؟ بله. آيا عناصری وجود دارند که حقوق بشر را زير پا بگذارند؟ بله. هيچ کس نمیتواند اينها را منکر شود. اما بدون اينکه قصد بزک کردن آن دوران را داشته باشم، روابط وحشتناک امروز با مناسبات پيشين مقايسهپذير نيست. حتی يک مورد تجاوز به حقوق مردم نيز خود بسيار زياد است.
س: آيا شما هرگز از پدرتان درباره حکومتش انتقاد کرديد؟
ج: تنها موردی که من امکان داشتم بتوانم نوعی بحث رو در رو با پدرم پيش ببرم در پايان زندگی وی و در تابستان ۷۹ بود که ما از يک کشور به کشور ديگر میرفتيم. اما وی از نظر جسمی بسيار ضعيف شده بود و در ژوييه ۱۹۸۰ درگذشت. مشکل بود که بتوان يک گفتگوی عميق را با او پيش برد. تازه من آن زمان اين اطلاعاتی را که در طول سی سال گذشته از گروههای مختلف هموطنانم درباره حکومت وی به دست آوردهام، نداشتم. برای هر پسری دشوار است با انتقاداتی که به پدرش وارد میشود، کنار بيايد. و ا گر پدر شما، شاه ايران باشد، چه بسيار دشوارتر.
س: آيا موقعيتی وجود داشت که شما از نظر انسانی به شدت به وی احساس نزديکی کنيد؟
ج: بله، در ايران بود. پدرم به شدت زير تأثير ايراداتی قرار گرفته بود که به وی وارد میشد. او مطلقا رنج مردم را نمیخواست. میگفت، اگر مردم میخواهند راه ديگری بروند، بايد راه را برايشان باز کرد. به همين دليل نيز کشور را ترک گفت. بسياری از منتقدان سرسخت وی اين حرکت پدرم را مثبت میشمارند. اما بعضی ايراد میگيرند که چرا نماند و مبارزه نکرد.
س: پدر شما اصلا شانسی در زورآزمايی با خمينی داشت؟
ج: مسلما مذهب دست بالا را داشت. از نظر شخصی اما خمينی کسی نبود. بيشتر مردم اصلا نوشتههای او را نخوانده بودند. پديدهای که شکل گرفت، يک هيستری عمومی بود که ملت را به نوعی خلسه و نشئگی مذهبی فرو برد.
س: آيا پدر شما از اينکه آمريکايیها او را خيلی سريع رها کردند، نااميد شده بود؟
ج: آنها تصميم خود را در ژانويه ۱۹۷۹ در کنفرانس گوادلوپ گرفتند. جيمی کارتر رييس جمهوری آمريکا طرفين خود يعنی والری ژيسکاردستن رييس جمهوری فرانسه، هلموت اشميت صدراعظم آلمان و جيمز کالاهان نخستوزير انگلستان را متقاعد ساخت که شاه ديگر ماندنی نيست و بايد پلی به سوی خمينی زد. يکی از مهمترين تئوریهای دولت وقت آمريکا اين بود که وجود يک کمربند مذهبی و اسلامی میتواند يک منطقه حفاظتی در برابر کمونيسم باشد. ولی بعد با يک رژيم انقلابی روبرو شدند که خيالات انقلابی خود را صادر هم میکرد! همين نکته بود که به جنگ ايران و عراق انجاميد و در آن، آمريکا به پشتيبانی از عراق پرداخت.
س: امروز نيز مانند آن دوران که خانواده شما کشور را ترک کرد، مردم در خيابانهای تهران و شهرهای ديگر کشور به صدا در آمدهاند. فکر میکنيد شورش کنونی به کجا خواهد انجاميد؟
ج: من معتقد نيستم جوانان ايران که در خيابانها زندگی خود را قمار میکنند تنها به نتايج انتخابات اعتراض داشته باشند. موضوع بسيار فراتر از اينهاست: آنها برای آزادی مبارزه میکنند. نتيجه اين اعتراضات فروپاشی رژيم خواهد بود چرا که کارزار نافرمانی مدنی جامعه ايران به فلج کردن سياست داخلی کشور خواهد انجاميد. من اميدوارم به برقراری يک نظام پارلمانی و باثبات برسيم.
س: رابطه شما با مردم در داخل ايران تا چه اندازه تنگاتنگ است؟
ج: من با هموطنانم روزانه از طريق ويدئو، تلويزيون و يا ترجيحا از طريق اينترنت با کسانی که در سراسر ايران و هم چنين در جريان تظاهرات و اعتراضات فعال هستند، ارتباط دارم. من اين ارتباط را در تمامی سالهای گذشته داشتهام. اما حالا عميقتر شده است. ما تلاش میکنيم تا جايی که ممکن است بيشترين هماهنگیها را با آنها داشته باشيم.
س: چه توقعی در زمينه پيشتيبانیهای خارجی داريد؟
ج: جامعه جهانی و بينالمللی تا کنون نشان نداده است که از مردم ايران در خواست آنها برای تغيير رژيم پشتيبانی میکند. سياست تاکنونی دولتهای غربی، حفظ موقعيت کنونی بوده است.
س: آيا آلمان که به طور سنتی شريک تجاری ايران است، با رژيم تهران به نرمی برخورد کرده است؟
ج: به هر حال، هر کشوری بايد منافع اقتصادی خود را در نظر بگيرد. اما يک زمانی، لحظهای میرسد که افکار عمومی و مسائل ا خلاقی در صدر قرار میگيرد. از همين رو خوشبختانه میتوان گفت که بسياری از کشورهای غربی از جمله آلمان درباره نقض خشن حقوق بشر در ايران حرف میزنند. هم چنين به نظر من الان زمان آن رسيده که اين کشورها به دنبال گفتگو با اپوزيسيون باشند.
س: آيا اميدواريد يک روزی به ايران باز گرديد؟
ج: البته، ايران ميهن من است.
س: به عنوان وارث سياسی شاه يا به عنوان يک شهروند معمولی ايرانی؟
ج: اين را مردم ايران آن زمانی که در آزادی زندگی کنند، تعيين خواهند کرد.
شاهزاده رضا پهلوی، از شما به خاطر اين گفتگو سپاسگزاريم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر