کشته شدن دکتر عبدالرضا سودبخش، یکی دیگر از استادان دانشگاه، و مرگ و زخمی شدن ده ها تن دیگر در یک عمل تروریستی در مهاباد برای هر ایرانی خبرهایی بس ناگوار و تاثرانگیزاست. من به نوبۀ خویش در اندوه بازماندگانشان شریکم و به آنان، و همۀ هموطنانم، تسلیت می گویم.
این رویدادها یک بار دیگر هر ایرانی میهن دوستی را با واقعیتی غیرقابل انکار روبرو کرده است: فضا و فرهنگ خشونتی که با استقرار جمهوری اسلامی بر میهن ما گَرد مرگ پاشیده و در آن جوی خون روان کرده، به یقین روزی سایۀ شوم خود را از سرزمین عزیز ما برخواهد کند. اما تردید نکنیم که چنین روزی تنها هنگامی فراخواهد رسید که نشانی از چنین «جمهوری» برجای نمانده باشد. اگر با هر جنایت فجیعی که در سرزمین ما روی می دهد و با هر انفجاری که مردمان بی گناه را، نه تنها در ایران که در عراق و لبنان و افغانستان به خاک و خون می کشد، انگشت اتهام همگان جمهوری اسلامی را نشانه می گیرد جای تعجب نیست. خشونت و زور و تهدید و تحمیل در کانون جهان بینی و بینش سیاسی و اجتماعی این حکومت قـرار دارد. این خشونت را تنها در رفتـار حکومت بــا مخالفـان و منتقدان سیاسی اش نباید جست. در رفتار با زنان، یعنی بیش از نیمی از جمعیت ایران، با پیروان هر مذهبی غیر از مذهب شیعه، از میلیون ها ایرانی اهل سنت گرفته تا یهودیان و بهائیان و مسیحیان، با اقوام گوناگون ایرانی از کُرد و بلوچ و ترکمن، نیز بهره جویی عریان و مدام از خشونت مرگ بار و تهدید و ارعاب حضوری دائمی دارد.
خشونت را تنها در اعدام بدون محاکمۀ صدها و صدها تن از زنان و مردان ایرانی نباید دید که گناهی جز تلاش برای تعالی و سربلندی ایران نداشتند؛ تنها در فرستادن هــزاران نوجوان و جوان ایرانی به میدان های کشتار جنگ با عراق نباید دانست. اعدام و کشتار هزاران هزار زندانی سیاسی و عادی در این سال ها را نباید تنها قربانیان خشونت حکومتی شمرد؛ خشونت حاکمان را تنها به شکنجه و آزار دستگیر شدگان و متهمان و زندانیان منحصر نباید کرد؛ خشونت را تنها در این نباید دید که شمار اعدام شدگان یک سال اخیر در ایران به نسبت جمعیت از هر کشور دیگری درجهان بیشتر بوده است. خشونت را تنها در سرکوب وحشیانۀ ایرانیانی نباید دانست که چه درحریم مقدس دانشگاه ها و چه در خیابان ها و میدان ها زبان به اعتراض بلند می کنند و حق خویش می طلبند. و سرانجام خشونت را تنها در این نتوان دانست که هر روز از سی و اندی سالی که از تولد این حکومت می گذرد، زنان ایران در زندگی شخصی و اجتماعی خویش، در هر گامی که برداشته اند، با انواع تهدیدها و آزارها و تحقیرهای غیرقابل تصور روبرو بوده اند و گاه نیز شاهد صحنه های فجیع سنگسار خواهران خویش شده اند.
سخنان تهدید آمیزی را که از زبان رهبر، «رئیس جمهور» اش، سخنگویان و سردارانش برمی آید، نیز باید نوعی دیگر از خشونت دانست کــه جــان و روح مردم آزاده را می آزارد، به فردایشـان نامطمئن می کند و میدان حقیر آزادی اندیشه و عمل آنان را از آن چه هست تنگ تر می سازد. روزی نمی گذرد که مردمان را، از مخالفان گرفته تا دوستان نادم و هشیار شده، به دستگیری، به زندان، به محاکمه های آن چنانی، و به مرگ و اعدام تهدید نکنند. در همان حال که «رئیس جمهور» رژیم در غربت و در مجامع بین المللی داد سخن از رحمت و انسانیت رژیم، آزادی مردم ایران و استقلال قوۀ قضائیه می دهد، خود و همکارانش در ایران جامۀ قانونگذار و قاضی و مجری را همزمان می پوشند و مردمان را به اجرای عدالت اسلامی تهدید می کنند.
حکومت «ولایت فقیه» تنها حکومتی است در دنیا که با هر اصل و ارزش، با هر نیرو و نهادی که لازمۀ وجود و رشد یک جامعۀ آزاد و مرفه و مسالمت جوست دشمنی فطری و خونین دارد. این دشمنی را در کارنامۀ شرم آورش، در رفتار و گفتار ستیزه جویانه اش می توان دید: در ایران، با مسیحیان و یهودیان و زرتشتیان و بهائیان و سُنیان و درویشان و، امروز، با اکثریت قریب به اتفاق شیعیان که از سلطۀ وحشیانه و ویرانگر آن به جان آمده و روی گردانده اند؛ با کُردان و بلوچان و ترکمانان و خوزستانیان؛ با تمدن، پیشرفت و رفاه انسان ها، با صلح و مسالمت و همزیستی؛ با اکثریت قریب به اتفاق همسایگان ایران و دولت های جهان؛ با همۀ زنان؛ با همۀ آزادی ها و حقوق مصرح در اعلامیه ها و میثاق های پذیرفته شده در دنیا و، به تبع، با همۀ سازمان ها و نهادهای بین المللی که متعهد به تامین و تضمین این آزادی ها وحقوق اند. این دشمنی های خونین و در دنیا بی سابقه تنها و تنها برای رسیدن به یک هدف است: بقای تسلط خونین و خودسرانۀ نظام آزادی کش و حق سوز بی همتایی در دنیا که حتی به بهای برانگیختن جنگ هولناک دیگری باز وطن عزیز ما را به آتش و ویرانی کشد.
تنها در نبود حکومتی با چنین کارنامه و برنامه ای ست که می توان امید داشت کار خونریزی و انتقام جویی پایان گیرد، فضای خشونت جا به فضای مدارا و مسالمت دهد و امنیت و آسایش و آزادی نصیب مردم میهن ما شود. چاره جز این نیست که امید به چنین آینده ای را در دل زنده نگه داریم و اراده به پیروزی بر حاکمان خون ریز و خشونت ورز را استوارتر و همبستگی و تلاش برای رسیدن به رهایی ایران از این سراشیب وحشت بار را خطیرترین، حیاتی ترین و ارزنده ترین وظیفۀ خویش بدانیم.
خداوند نگهدار ایران باد
رضا پهلوی
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر