۱۸ تیر ماه ۱۳۹۰
از دانشگاه نمی توان مکتب ساخت
هم میهنان ام، همانگونه که روشنی را نمی توان کشت، باور به آزادی و گرایش به دانش را نیز نمی توان از جان آدمی برون کرد، چرا که گوهر خدایی آدمی او را همواره به سوی آزادی و آزادگی رهنمون می شود؛ ایرانیان نام آفریدگار هستی را اورمزد نهادند و معنی آن را خداوند جان و خـرد دانستند؛ پس چنین مردمانی را که ایــزد را بنیاد خِرد و مهر می داننــد، چگونه می توان از انباشت خرد و دانش دور داشت؟ مردمانی که می گویند توانا بود هر که دانا بود، آری، به راستی چنین برگزیده مردمانی را چگونه می توان از پیشرفت در دانستن و ساختن بازشان داشت؟ شکی نیست: کاروان خرد و دانش در ایران زمین کاروانی است کهن و گرانبار، که کسی را یارای بازایستاندن آن نیست: نه گـُجَسته اسکندران کهن و نه ضحاکان نوین.
پس همۀ آن شبزدگان و تاریک منشان بیگانه خویی که امروز بر آن شده اند تا کوردلانه، چنان همۀ راهزنان و روشنی دُزدان تاریخ، خان پُر مایه ی دانش و بستر نیکی افزای آزادی را در میهن ما برچینند، بدانند که جز گره در باد زدن و روی بی رنگ خویش را هر چه سیه فام تر کردن، کاری از آنان برنیاید؛
آنان خیز برداشته انــد تا تنگی، منش و تــاریکی گویش خود را بر نهادهـای ما چیــره کنند؛ می کوشند تا زن ستیزی بیمارگون خود را به سان داد و هنجاری پرسش ناپذیـر بــه نمایش گذارنــد و با تکیه بــه کوته بینی بنیادی شان میان دختران و پسران دانش پژوه ما پردۀ جدایی و دوری برکشند؛ آری، آنان، سبکسرانه و بـا بی آزرمی ای بی هماننــد بر این شده اند تا در سرزمین پوران دخت ها و رودابه ها، تا در سرزمین گُرد آفریدها و تهمینه ها، زنان پاک گوهر ما را از چشم مردان نیک نژاد مان دور بدارند.
ایرانیان، گام دیگر این کهنه اندیشان که از تاریک خانۀ تاریخ برامده اند و کردار شان همانند همان بیگانگان ددمنشی است که پس از تاخت و تاز تباهی آورشان به ایرانزمین، به گواه همۀ تاریخ پژوهان دو سده خاموشی را بر میهن ما چیره کردند و فرهنگ و هنر ایرانزمین را تا پرتگاه نابودی به پیش راندند، آنگونه که خود می گویند، "اسلامی سازی علوم انسانی" است. ولی آیــا بـه راستــی این چنین سبکسرانـه و به دور از هر گونـه منطق کارشناســی بــه اسلامی سازی دانش ها و دانشگاه ها پرداختن می تواند چیزی باشد جز یک انقلاب فرهنگی دوم و باری دیگر، چون از همان آغاز درآمدشان به خاک ما، تیغ نادانی را از نیام برکشیدن و برگردن راستی و راستان برنهادن؟ و آیا چنین کاری را هرگز می توان خردپسند و همساز با فرهنگ و آئین ما دانست؟ دادن پاسخ نه به چنین پرسشی بی شک سخت نیست.
بر کسی ناپیدا نیست که ایران را که فرزانه مردانی چون بزرگمهر ها و برزویه ها و آذربادها را به جهان پیشکش کرد، هماره، و در سراسر تاریخ، کانون آزادی اندیشه و بُردباری دینی دانسته اند. ایرانـزمین، در اوج توانمندی اش، هیچگاه دین خود را بر کسی زور نکرد و دین هیچ سرزمینی را نیز، به زور از او نستاند.
آشنا ترین نمونه اش در تاریخ های رومی آمده است: هنگامی که پژوهندگان و دانایی دوستان یونانی تبار از چنگال تاریک اندیشی روم مسیحی به سوی تیسفون، یعنی به سوی آزادی و داد ایرانی گریختند، با روی باز ایرانیان فرهنگ دوست روبرو گشتند؛ آری، تنها در آن هنگام و در پناه آزادی و داد ایرانی بود که آن دانشی مردان یونانی تبار توانستند در بزرگ ترین دانشگاه آن روز جهان، یعنی در دانشگاه جندی شاهپور، بدون بیم و هراس از پیگرد بنیادگرایان روم مسیحی، آسوده سرانه به آموزش و پژوهش بپردازند.
و امروز، در همان سرزمین، اشغالــگرانـی کوردل بــراین شده انـد تا ایـــران ما را تـا مرز بی انــدازگی و بی توشگی و بی مایگی بــرنامه ریــزی شـدۀ خویش پاییـن آورنــد و جامۀ عقب ماندگی خود را بر تن دانش و هنر ما کنند. مردم ایرانزمین اما، به چنین خام اندیشی زمان پریشانه ای پاسخی کوبنده خواهند گفت.
هم میهنانم، من شکی ندارم که درخت کهن سال آزادی و دانش از بوم میهن ما برکندنی نیست. زنان و مردان ایرانی با پشتیبانی و همدلی یکدیگر بر این تیره بختی بیگانه بنیاد پیروز خواهند شد و چراغ دانش باری دیگر فروغ دیرینه ی خود را بازخواهد یافت. آزادی استوار بر آزادگی، گوهر نازُدودنی ایرانزمین است و ایرانزمین، گوهر نازُدودنی خود را بازخواهد یافت.
خداوند نگهدار ایران باد
رضا پهلوی